شعری زیبا از قیصر امین پور:
چه شد ؟ خاک از خواب بیدار شد
به خود گفت: انگار من زنده ام!
دو باره شکفته است گل از گلم
ببین بوی گل می دهد خنده ام!
نوشتند چون حرف ناگفته ای
گل لاله را بر جویبار
چه شد ؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزه زار
چنین گفت: در گوش گل، غنچه ای :
نسیمی مرا قلقلک می دهد
زمین زیر پایم نفس می کشد
هوا بوی باد خنک میدهد
صدای نفس های نرم نسیم
به بازیگری گفت: اینک منم!
که با دست های نوازشگرم
گلی بر سر شاخه ها میزنم!
از این سوره ی سبز و آیات سرخ
کتاب زمین پر علامت شده
زمین گفت: شاید بهشت است این!
زمان گفت: گویا قیامت شده!
زمین فکر کرد : آسمانی شده
کبوتر گمان کرد: آبی شده
دل سنگ حس کرد: جاری شده
گل احساس کرد: آفتابی شده
به چشم زمین: برف ها آب شد!
به فکر کویر: آبشار آمده!
به ذهن کلاغان: زمستان گذشت!
به قول پرستو: بهار آمده!